
لطفا منتظر بمانید...
ویکتوریا د. الکساندر (کارشناسی از دانشگاه پرینستون؛ کارشناسی ارشد و دکترا از دانشگاه استنفورد) مدرس دانشگاه در رشته ی مدیریت هنری است. تحقیقات او در حوزهای است که جامعهشناسی هنرها، فرهنگ بصری، جامعهشناسی سازمان ها و جامعهشناسی فرهنگ با هم تلاقی دارند. همه این موارد مستقیماً مربوط به مدیریت هنر هستند. او سرمایه گذاری در موزههای هنر، سیاست فرهنگی را از منظر مقایسهای، جامعهشناسی هنرها و فرهنگ تجسمی مطالعه کرده است.
این کتاب از معدود کتابهای جامعهشناسی هنر است که کلیت این حوزه را به همراه نمونههای بسیار از تحقیقات مرتبط به علاقه مندان معرفی میکند و همانند یک کتاب مبانی دارای اهمیت است. الکساندر در این کتاب سعی کرده است تا با نگاهی بی طرف، رویکردهای مهم موجود در این حوزه را تشریح کند و برای هر یک مثالهای تحقیقی لازم را ارائه دهد. اگرچه در همان ابتدای کتاب اعلام میکند که این به معنای عدم اتخاذ رویکردی مشخص از جانب خود وی نیست. بلکه به رویکرد چند پارادایمی معتقد است؛ رویکردی که این امکان را ایجاد میکند که در هر تحقیق به فراخور سوال و زاویه نگاه به موضوع بتوان از رویکردهای متفاوت استفاده کرد کتاب در چهار بخش و ۱۵ فصل نوشته شده و در انتهای اکثر فصول مطالعه موردی برای نشاندادن چگونگی استفاده عملی از مباحث نظری اضافه شده است.
در فصل اول کتاب، الکساندر به تشریح مفهوم هنر از نگاه جامعهشناسی میپردازد و سپس بخش بندی کتاب آغاز میشود. بخش اول به عنوان رابطه میان هنر و جامعه شامل سه فصل است قسمت اول از بخش دوم به عنوان الماس فرهنگی: تولید فرهنگ، شامل پنج فصل و قسمت دوم از بخش دوم با عنوان الماس فرهنگی مصرف فرهنگ، شامل سه فصل، بخش سوم به عنوان هنر در جامعه شامل دو فصل و بالاخره بخش چهارم با عنوان نتیجه گیری شامل یک فصل از کتاب است.
اما نکاتی چند در رابطه با نقاط قوت و ضعف کتاب به ذهن میآید که ذکر آن در این شرح کتاب میتواند مفید باشد.
اولین نقطه قوت کتاب، جامعیت آن در رابطه با محورهای مطالعه جامعهشناختی هنر است. کتاب بیان نظریهها را اساس کار خود قرار نداده، بلکه برعکس، حوزههای موضوعی و رویکردهای نظری را اولویت داده و هر جا که لازم بوده از نظریهپردازان نام برده و نظریاتشان را توضیح داده است. حوزههای موضوعی تحت پوشش کتاب عبارتند از رویکردهای بازتاب، شکلدهی و رویکرد الماس فرهنگی که این آخری خود شامل محورهای مطالعاتی تولید فرهنگ (هنر)، توزیع فرهنگ (هنر) و مصرف فرهنگ (هنر) میشود.
نکته دوم تکیه کتاب بر دادههای تحقیقاتی و نه صرفاً مباحث نظری است. علاوه بر این که در جای جای بحثهای فصول مختلف برای تایید یا توضیح ادعاهای نظریه مطرح شده به نتایج تحقیقات دیگر اشاره میشود. در پایان هر فصل نیز یک مطالعه موردی مرتبط با موضوع فصل مفصلاً تشریح میشود. خواننده به این ترتیب به خوبی در مییابد که چگونه میتوان مباحث نظری را در آن موضوع عملیاتی نمود و برای فهم بهتر جامعهشناسانه از هنر به کار برد.
نکته سوم در ارتباط با فصل اول کتاب است که برخلاف اکثر کتابهایی که تاکنون در حوزه جامعهشناسی هنر نوشته شده است، از دشواریهای ارائه تعریفی جامعهشناختی از هنر شانه خالی نکرده است. در همان ابتدای بحث، استدلالهای خود را در اینباره که از دیدگاه جامعهشناسی چه چیزی هنر تلقی میشود با استفاده از نظرات سایر جامعهشناسان هنر و با تکیه بر نظر هوارد بکر(Becker, Howard) تشریح کرده است.
تعریف هنر تا پیش از این کوشش، همواره صرفاً در حوزه مطالعات زیباشناختی و فلسفی و هنری مطرح بوده و اگرچه هیچگاه اندیشمندان این رشتهها به توافقی درباره آن نرسیدهاند، در هر صورت هیچ یک از آن تعاریف برای مقصود جامعهشناسانه قابل استفاده و کاربرد نبوده است. سایر جامعهشناسان هنر معمولاً یا اصولاً اشارهای به تعریف هنر نکردهاند و یا حداکثر همچون جانت ولف تنها با یک جمله تکلیف خواننده را روشن کردهاند و از تشریح و توضیح تعریف مورد نظر خود امتناع کردهاند. جانت ولف (Wolf, Janet) در کتاب “تولید اجتماعی هنر” میگوید منظور من از هنر همان چیزی است که در جامعه به عنوان هنر شناخته شده است؛ یعنی نقاشی، موسیقی، تئاتر، مجسمهسازی و مانند آنها.
نکته چهارم جامعیت کتاب از نظر دربرگیری همه انواع هنر است. تنها در این کتاب است که هنر به سه دسته هنرهای زیبا، هنرهای مردم پسند و هنر عامه تقسیم شده و از نظر تحقیق و تحلیل جامعهشناختی اهمیت یکسانی به آنها داده شده است. در سایر کتابهای جامعهشناسی هنر به طور ضمنی همواره منظور از هنر، هنرهای زیبا بوده است. چهرههای شناخته شده جامعهشناسی ادبیات همچون لوکاچ و گلدمن به صراحت اعلام کرده اند که تنها هنر بزرگ است که به دلیل ویژگیهایش شایستگی مطالعه جامعهشناختی را دارد.
سایر آثار هنری به دلیل فقدان همان ویژگیها از دایره مطالعه کنار گذاشته میشوند. با توجه به رشد فزاینده هنرهای مردم پسند در جامعه معاصر، به نظر میرسد اتکای صرف به هنرهای بزرگ و ماندگار موجب نادیده گرفتن بخش عظیمی از آثار هنری دیگر میشود. اما الکساندر با تعریفی که در فصل اول ارائه میدهد این دسته از هنرها و نیز هنر عامه را نیز مشمول مطالعه جامعهشناختی هنر قرار میدهد.
اما در مقابل نقاط قوت که در بالا به آنها اشاره شد در کتاب نقاط ضعفی هم دارد که شاید توجه به آنها ما را از مطلق گرایی و احساس این که با مطالعه این کتاب از مطالعه سایر کتب حوزه جامعهشناسی هنر بینیاز خواهیم بود دور کند به نظر میرسد کتاب چند نقطه ضعف عمده دارد که لازم است به آنها توجه شود:
اول اینکه از فصل چهارم به بعد که کتاب به حوزه بحث الماس فرهنگی وارد میشود، تقسیم بندی فصول متناسب با تقسیم بندی مفهومی که خود الکساندر در الماس فرهنگی مطرح کرده صورت نگرفته است. استعاره الماس فرهنگی که الکساندر از آن استفاده کرده است ابتدا توسط وندی گریزوولد (Griswold Wendy) پیشنهاد شده که در آن با دو حوزه تولید فرهنگ و مصرف فرهنگ روبهرو هستیم.
تاکید بیش از حد کتاب، نکته دوم است؛ چه در مباحث متن اصلی و چه در مطالعات موردی و هنرهای مردم پسند و توجه کمرنگ آن به هنرهای زیبا. شاید نادیده گرفتهشدن هنرهای مردم پسند و عامه در کتابهای پیشین مربوط به جامعهشناسی هنر باعث شده باشد که الکساندر به این دو دسته برای جبران غفلتهای پیشین توجه بیشتری نشان دهد. اما همین امر باعث غفلت وی از لزوم دربرگیری هنرهای زیبا در مباحث کتاب شده است. به همین دلیل در نگاه اول به نظر میآید که این کتاب عمدتاً جامعهشناسی هنرهای مردم پسند است. حتی هنر عامه نیز به اندازه کافی به رغم خواست نویسنده در این کتاب پوشش داده نشده است.
نکته سوم خود متاثر از نکته دوم است. این مورد، راجع به تاکید بیش از اندازه کتاب بر ابعاد اقتصادی هنر به خصوص در فصول مربوط به حوزه تولید فرهنگ است؛ جایی که بیشترین واکنش مخالف را در میان دانشجویان کلاسهای مختلف به خصوص دانشجویان رشته هنر برمیانگیزد. در این فصول از هنر به گونه ای سخن میرود که گویی هیچ تفاوتی با سایر فعالیتهای اقتصادی که انسانها برای کسب سود انجام میدهند ندارد؛ به عبارت دیگر زیباییشناختی هنر یکسره نادیده گرفته میشود و تنها ابعاد تولید اقتصادی آن مورد بحث و تحلیل قرار میگیرد. البته در نگاه جامعهشناختی به هنر این کار یکسره خطا نیست و هنر مطمئناً از ملاحظات اقتصادی به هنر آکنده است. اما این ملاحظات نمی توانند تنها توضیح دهنده ماهیت هنر باشد.
آخرین نکته در مورد مشکلات کتاب این است که به دلیل غلبه رویکرد الماس فرهنگی (شامل رویکردهای تولید توزیع و مصرف فرهنگ)، مباحث کتاب از فصل چهارم به بعد از توجه به آثار هنری به عنوان متون قابل ملاحظه دور شده و به پیرامون این آثار معطوف میشود. به عبارت دیگر تکیه مباحث کتاب بر اتفاقاتی است که در پیرامون آثار هنری رخ میدهد؛ مانند: نحوه توزیع آثار، چگونگی تبعیت هنرمندان از نیازهای بازار و یا هدایت آنها توسط سازمانهای صنعتی تولید هنر به سمت تولید آثار خاص و چگونگی مصرف آثار هنری بین اقشار و طبقات مختلف اجتماعی و موضوعاتی از این دست.
به عبارت دیگر درباره خود آثار هنری کمتر سخن گفته شده و تحلیلهای جامعهشناختی از آنها مگر در فصل مربوط به رویکرد بازتاب به عمل نیامده است. تنها در فصلهای ۱۳ و ۱۴ کتاب است که الکساندر را به خود هنر میپردازد و در اینجا هم به جای ارائه تحلیلهای جامعهشناختی از آثار هنری بیشتر مباحث کلی و نظری چگونگی تحلیل متون را بیان کرده و از ورود به محتوای آثار هنری صرفنظر میکند.
در مجموع میتوان گفت کتاب جامعهشناسی هنرها از جامعیت موضوع برخوردار است و گستره وسیعی از هنر و تحقیقات موردی انجام شده در آن را دربرمیگیرد. شاید در سایر منابع مربوط به این رشته مشاهده نشود، اما در عوض در حوزههای نظریههای جامعهشناسی هنر و تحلیلهای جامعهشناختی از محتوای آثار هنری کمبودهایی دارد. به همین دلیل به همراه توصیه به مطالعه این کتاب به عنوان کتاب مبانی و مقدماتی که کلیت مباحث جامعهشناسی هنر را معرفی میکند، مطالعه سایر منابع موجود به خصوص منابع نظری و تحلیل متنی تر نیز برای علاقه مندان این رشته توصیه میشود.
(منبع: برگرفته از مقدمه مترجم)
وینه، شما را به مطالعه سایر کتابهای مرجع هنر دعوت مینماید و برای مشاهدۀ آثار و خرید اینترنتی تابلو نقاشی اینجا کلیک کنید