
لطفا منتظر بمانید...
پل سزان، (زاده 19 ژانویه 1839، شهر اکسان، فرانسه – درگذشت 22 اکتبر 1906، شهر اکسان)، نقاش فرانسوی و یکی از بزرگترین پست امپرسیونیستها بود که آثار و ایدههای وی در رشد زیبایی شناختی بسیاری از هنرمندان قرن بیستم و جنبشهای هنری، به ویژه کوبیسم تأثیرگذار بود. هنر سزان، که در بیشتر طول عمرش در نظرعموم مردم مورد سوء تفاهم قرار گرفته و بی اعتبار بود، از امپرسیونیسم پا فراتر گذاشت و سرانجام تمام ارزشهای متعارف نقاشی در قرن نوزدهم را با اصرار بر بیان شخصی و تمامیت خود نقاشی، بدون در نظر گرفتن جایگاه سوژه، به چالش کشید.
سزان فرزند یک خانواده بورژوازی ثروتمند بود. وی تحصیلات کلاسیک را در کالج بوربن (Collège Bourbon) در شهر اکس (Aix) دریافت کرد. در سال 1858، تحت هدایت پدرش که یک بانکدار موفق بود و تصمیم داشت تا پسرش را در همان حرفه وارد کند، سزان وارد دانشکده حقوق دانشگاه اکسان پرووانس (Aix-en-Provence) شد. او هیچ علاقهای به رشته حقوق نداشت و بنا بر تصمیمی که پیشتر گرفته بود به نوعی حرفه هنری را دنبال کرد و پس از دو سال توانست پدر خود را به پشتوانۀ اصرار مادرش متقاعد کند تا به او اجازه تحصیل نقاشی در پاریس را بدهد.
اولین اقامت سزان در پاریس تنها پنج ماه به طول انجامید. ناپایداری شخصیت وی تقریباً از همان وقتی که فهمید که به اندازه برخی از دانش آموزان آکادمی سوییس، استودیویی که او آموزشهای خود را شروع کرد، به نقاشی تسلط ندارد او را به سوی افسردگی شدید سوق داد. علت اصلی دوام آوردن سزان را باید تنها تشویق نویسنده فرانسوی، امیل زولا(Émile Zola) دانست، که در کالج بوربن با او دوستی نزدیک برقرار کرده بود. با بازگشت به شهر اکس، سزان دوباره تلاش کرد که خودش را با کار در بانک پدرش قانع کند، اما پس از یک سال با ارادهای جدی به پاریس بازگشت تا بماند. سزان در طول دوره شکلگیری کار هنری خود، از حدود 1858 تا 1872، بین زندگی در پاریس و دیدار شهرش، ایکس، در رفت و آمد بود.
اوایل دهه 1860 دوره ای از نشاط و شادابی برای فعالیت ادبی و هنری پاریس بود. درگیری میان نقاشان رئالیست به سرپرستی گوستاو کوربه(Gustave Courbet) و آکادمی هنرهای زیبا(Académie des Beaux-Arts) که تمام نقاشیهای خارج از سبکهای نئوکلاسیک یا رومانتیک آکادمیک را از نمایشگاه سالانه خود رد کرده بود – و در نتیجه در نظر عموم نیز مردود میشد – به اوج خود رسیده بود.
در سال 1863، امپراطور ناپلئون سوم برای مقابله با تلاطم روزافزون در محافل هنری، حکم افتتاح سالن مردودها را برای نقاشانی که توسط سالن آکادمی مردود شده بودند صادر کرد. آثار مردودها تقریباً از سوی تمامی منتقدین محکوم شده بود؛ واکنشی که البته موجب تقویت روحیه انقلابی این نقاشان شد. سزان، که سلیقه او به زودی از آکادمی فاصله گرفته بود، با پیشرفتهترین اعضای این گروه از جمله مانه(Édouard Manet)، پیسارو(Camille Pissarro)، مُنه(Claude Monet)، رنوار(Pierre-Auguste Renoir) و دگا (Edgar Degas) همراه شد. بیشتر این هنرمندان فقط در دهه دوم عمر خود (مانند سزان) و تازه در حال یافتن و شکل دادن به سبکهای خود بودند؛ آنها به استثنای مانه، مکتب امپرسیونسیم را تشکیل دادند.
زولا دوست سزان با اشتیاق، خود را وقف اهداف گروه کرده بود، اما با دوستی سزان با دیگر هنرمندان و ورودش به گروه در ابتدا مخالفت میشد و این به دلیل روحیه حساس و شدت خلق و خوی او بود که خود حاصل گوشهگیری شدیدش بود که نتوانست با روشهای اعتقادی آنان کنار بیاید. با این وجود، او از روح انقلابی آنها الهام میگرفت، زیرا به دنبال آمیختن تأثیرات کوربه، پیشگام برخورد غیر حسی با موضوعات عادی با شیوه نقاش رمانتیک، اوژن دلاکرووا(Eugène Delacroix) بود؛ هنرمندی که ترکیببندیهای او با تأکید بر رنگ به جای تاکید برخط، سزان را تحت تأثیر قرار داد.
در طول این دوره سزان شروع به توسعه سبکی کرد که خشن و بی فروغ بود. او صحنههایی را با شدت تیرگی و روشنی و قوت و ضعف کشید که در آن زمان قابل توجه بودند اما رد پای تاثیر ترکیببندیهای گردان دلاکروا را در آن میتوان مشاهده کرد. پویایی حساس دوران جوانی به همراه تب و تاب درونی که او از خود نشان میداد نوآوریهای شجاعانه سبک فوویسم و اکسپرسیونیسم جدید را نوید میداد به خصوص آثار وال مینک(Maurice de Vlaminck) و روئو(Georges Rouault).
در جولای ۱۸۷۰ با گسترش جنگ فرانسه و آلمان، سزان پاریس را تا حدی به دلیل اینکه به جنگ اعزام نشود به مقصد پروانس ترک گفت و ماری هورتن(Marie-Hortense Fiquet)، معشوقه سالهای پیشین و کسی که در سال ۱۸۸۶ با او ازدواج کرد را نیز با خود از پاریس برد. او در استاک(Estaque) روستای کوچکی در سواحل جنوبی فرانسه اقامت گزید که چندان از مارسیل فاصله نداشت. در آنجا سزان شروع به نقاشی از مناظر کرد و در جستجوی یافتن راهی بود که هم با وفاداری به طبیعت، آن را به تصویر بکشد و هم احساسی را که به او الهام میکند بیان دارد.
او شیوه برخورد دوستان امپرسیونیست اش را در برخورد با سوژهها در پیش گرفت. در دو نقاشی منظره مربوط به این دوران یعنی برف در استاک Snow at Estaque 1870–71 و تابلوی شراب فروشیThe Wine Market 1872ترکیب بندی به همان سبک ابتدایی او صورت گرفته است اما با اجرایی قانون مندتر و با توجه بیشتری به فضای کار نسبت به کیفیت احساسی نور.
در ژوئن ۱۸۷۲ ماری پسری به دنیا آورد؛ فقط کمی پس از آن به دعوت پیسارو سزان خانواده اش را برای زندگی به پونتوآ(Pontoise) در دره رود اوآ(Oise River) برد در آنجا او با جدیت تمام به آموختن تئوری و روش امپرسیونیسم از کامی پیسارو پرداخت. پیسارو از میان دوستان سزان تنها کسی بود که آنقدر صبور بود تا با وجود شخصیتی که سزان داشت به او آموزش هنر دهد. دو هنرمند در طول سال ۱۸۷۴ به تناوب به همراه هم با بردن بومهایشان به اطراف و حومه شهر و به نقاشی خارج از آتلیه و در فضای باز پرداختند؛ روشی که هنوز در آن زمان شیوهای افراطی محسوب میشد.
از این زمان به بعد سزان خود را منحصرا وقف نقاشی از منظره، طبیعت بیجان و کمی بعد نقاشی پرتره کرد. پیسارو او را ترغیب کرد تا رنگها را روشنتر کند و به او مزیت استفاده از ضربه قلم کوتاه را نشان داد که این علامت مشخصه امپرسیونیستها بود و سزان مرتباً در کارهای بعدی خود از آن استفاده کرد؛ هرچند با جلوهای متفاوت. حتی هنگامی که تحت راهنماییهای پیسارو بود آثاری خلق کرد که به وضوح از دیدگاههای متفاوت او حکایت میکرد و این که هدف او کاملاً با امپرسیونیستها متفاوت است اگر چه او از تکنیکهای امپرسیونیستهای جوان استفاده میکرد اما اشتراکی با دغدغههای آنها مبنی بر تاکید کردن بر جلوههای آبژکتیو که به وسیله نور ساطع شده از اشیا مهیا میشود نداشت؛ بلکه کنکاش او بر ساختار پنهان در دل اشیایی بود که به تصویر میکشید.
پیش از این با حجمهای مکعبی و خطوط معمارانه به ترکیب بندی میپرداخت خطوط محکم او برخلاف آثار امپرسیون با رنگها پراکنده و گم نمیشد اما یکدیگر را در یک ترکیب رنگی هماهنگ تکمیل میکردند. مهم ترین نقاشیهای سزان در این دوره، خانه خودکشی(The House of the Suicide (1873 است که این تلاشها را در کار او به خوبی نشان میدهد.
در سال ۱۸۷۴ به پاریس برگشت و در اولین نمایشگاه رسمی امپرسیونیستها شرکت کرد. هرچند نقاشیهایی که سزان در آنجا به نمایش گذاشت در نمایش سوم آن در۱۸۷۷ مورد سختترین انتقادها قرار گرفت اما او با سخت کوشی به تلاشهای خود ادامه داد و گهگاه به زادگاهش باز میگشت تا از روشنایی روح بخش آن بهره ببرد. او در سال ۱۸۷۶ در استاک و در ۱۸۷۸ در اکسان پروانس اقامت داشت و اهانتها و سرزنشهای پدر ظالم خود را تحمل میکرد پدری که سزان به کمکهای مالی او تا زمانی که بومهای نقاشیاش خریداری نمییافتند محتاج بود.
تنها استثنای سزان در نداشتن طرفدار کارشناس هنری ویکتور چاکه بود که او پرتره اش را در سال ۱۸۷۷ نقاشی کرد پس از دومین نمایشگاه امپرسیونیستها سزان کار حرفه ای خود را از این گروه جدا کرد؛ هرچند که او رابطه دوستانه خود را با پیسارو که او را فروتن و بزرگ و مونه که او را تواناترین همه ما لقب داده بود و رنوار کسی که او را نیز میستود حفظ کرد. در حالیکه از واکنش مردم به کارهای خود ناامید شده بود پس از آن خود را بیش از پیش در پاریس و ایکس حبس کرد او رابطه دوستانه بلندمدت خود با زولا را به صورت تاثیرگذاری پایان داد. به همان اندازه که عدم اعتماد به نفس و حسادت در این تصمیم تاثیر داشت ناامیدی در نوشته زلال که رفتار ضد اجتماعی و وضع متعصبانه او غیرقابل درک عنوان شده بود موثر واقع شد.
در طول این دوران عزلت بین اواخر ۱۸۷۰ تا اوایل دهه ۹۰ سزان سبک تکامل یافته خود را توسعه داد منظره نگاریهای او از این دوران مانند دریا در استاک (The Sea at L’Estaque (1878–79)مربوط به سال ۱۸۷۹ احتمالا اولین شاهکارهای سزان حرفهای هستند. این منظره نگاریها شامل ترکیب بندی از افقی آرام و شکوهمند است که در آن حتی ضرب قلمهای بالا و پایین جلوهای پاک و پر تلالو و آبی درخشنده دریای بی پایان را در سراسر بوم خلق میکند.
مانند تمامی منظره نگارههای حرفه ای این نقاشیها کیفیت هیجان انگیز و اثراتی از نمایش همزمان عمق فضا و طراحی تخت دو بعدی را دارا هستند. سزان به خوبی میدانست که چگونه استحکام و عمق را به تصویر بکشد روش او برای نشان دادن فرم، قبلاً توسط امپرسیونیستها به کار رفته بود. او خود گفته است من قصد دارم تا پرسپکتیو را از طریق رنگ ارائه کنم. گوش و چشم هنرمند قادر بود تا آنچه که نمای یک حجم مشخص را پراکنده و تحت الشعاع قرار میدهد کنار زده و از بین ببرد تا بتواند عناصر تشکیل دهنده آن را تحلیل کند.
در چنین آثاری سزان بر آن بود تا به کشف واقعیت اساسی تر اشکال ساده در پس پردههای درخشان ظواهر بپردازد. سزان میگفت “همه چیز در طبیعت از کره مخروط و استوانه شکل گرفته است باید نقاشی کردن توسط این اشکال ساده را آموخت”. در عین حال تصاویری از این دست هماهنگی درخشانی از رنگ را به نمایش میگذارند که میتوان نقوش کاملا مسطح و بدون عمق را مشاهده کرد.
از دیگر منظره نگاریهای این دوران میتوان به تابلوهای بکر و بدیع آسیابهای گردان(The Mills of Gardanne, c. 1885) مجموعهای از ترکیب بندیهای عظیم که در آن مناظر کوه سن ویکتور نزدیک اکس کیفیتی اسطورهای یافتهاند اشاره کرد. سزان بر آن بود تا از همین رویکرد در پرترههای خود استفاده کند.
برخی از بهترین نمونهها از این دست شامل مادام سزان روی صندلی زرد رنگ(Madame Cézanne in a Yellow Armchair (1890–94)) و زنی با فنجان قهوه(Woman with Coffee-Pot (1890–94)) و تابلوی ورق بازها(The Card Players (1890–92)) که نقاشی آخر موضوعی را به تصویر میکشد که سزان در پنج نسخه مختلف با آن برخورد کرده به جز تابلوهای ورق بازها که در آن شکوه هوشیاری مردان به خوبی بیان شده، سزان تلاشی برای اشاره به شخصیت سوژهها ندارد.
در اغلب موارد او با پس زمینه و سوژه با یک میزان از دقت برخورد میکند و اغلب، رنگهای چهره را با شدت دگرگون کرده تا آن را با ترکیب کلی به هماهنگی برساند. سزان اصول بازنمایی خود را درخصوص طبیعت بی جان نیز به کار برد که تعداد این آثار به ۲۰۰ عدد میرسد در این آثار او چنان اشیا را سازماندهی کرد که گویی طرحهای معماری هستند و این مهم را با عظمت بخشیدن و نیرو دادن به آشناترین اشیای دم دستی از طریق شدت رنگ و سادگی اساسی فرمها به انجام رساند.
در عین حال که اطرافش پر بود از شدت احساس برانگیختگی هنر سزان عمیقاً متفکرانه و جستجویی آگاهانه بود برای حل هوشمندانه مشکلات بازنمایی اشیا و پدیدهها. هرچند که سزان بسیاری از نقاشان دیگر را به خوبی تحسین میکرد اما اهداف آنها را به هیچ عنوان قبول نداشت و فقط هدف خود در نقاشی را قابل قبول میدانست.
نقاشانی که رویدادهای گذشته را روایت کردند مانند رمانتیکها و استادان قدیمی و نقاشانی که تنها طبیعت را بازنمایی کردند مانند امپرسیونیستها به نظر او هر دو گروه فاقد هدفی قابل قبول بودند و این هدف تنها در نقاشیهای او یافت میشود. در عین حال او یک نقاش انتزاعی راستین هم نبود؛ به دلیل اینکه ایدههای ساختاری که او میخواست بیان کند در مورد واقعیت بود نه طراحی انتزاعی. در این زمینه او منبع اصلی الهام بخش نقاشان کوبیست بود.
پس از مرگ پدرش در سال ۱۸۸۶ سزان از نظر مادی استقلال یافت. او شش ماه پیش از این با ماریا هورتنس ازدواج کرد یک سال پس از این ازدواج آنها به همراه پسرشان برای همیشه به پاریس نقل مکان کردند سوزان اما خودش دراکس ساکن شد و تنها برای بازدیدهای کوتاهی از پایتخت فونتن بلو، یورا در سوئیس، و خانه مونه در جیورنی ازشهر خارج میشد. خانه مونه جایی بود که او با آگوست رودن آشنا شد.
در سال ۱۸۹۵ دلال هنری آمبرو ولار(Ambroise Vollard) نمایشگاهی انفرادی از کارهای سزان برگزار کرد و در آن بیش از یکصد تابلو از او نمایش داده شد. هر چند هنرمندان جوان و برخی دوستداران هنر شروع به تحسین کارهای او کردند اما همچنان عموم مردم توجهی به آنها نشان ندادند.
همچنان که به آغاز قرن بیستم نزدیک میشویم هنر سزان در عمق و غنای تمرکز یافته رنگی و مهارت ترکیب بندی پیشرفت میکند. او قابلیت خلق چشماندازی نوین را در خود احساس کرد.
او از ۱۸۹۰ تا ۱۹۰۵ شاهکارهایی را یکی پس از دیگری خلق کرد. ۱۰ تابلوی مختلف از کوه سن ویکتور، سه نسخه از تابلوی پسری با کت کمر قرمز(Boy in a Red Waist-Coat) تصاویر بی شماری از طبیعت بیجان و مجموعه استحمام کنندهها(Bathers) که در آن مجموعه تلاش کرد تا به سنت کلاسیک مدل عریان باز گردد و دغدغههای خود در خصوص جلوه سترگنمای پیکر عریان را در نسبت با منظرههای طبیعی جستجو کند. او در کارش وسواس داشت که این زمان زیادی را از او در کار میگرفت.
برای سزان همیشه همراهی با مردم و معاشرت، کار سختی بود و با مرگ مادرش در سال ۱۸۹۷ بسیار متاثر شده و اندک اندک از همسر و دوستان دوران جوانیاش کناره گرفت. همزمان با آغاز قرن، شهرت او رو به افزایش نهاد و از آنجایی که به ندرت کسی او را میدید به چیزی شبیه چهرههای افسانه ای بدل شد. سزان در سال ۱۸۹۹ در نمایشگاه نقاشی در سالن مستقلان(Salon des Indépendants) که جمع کثیری از هنرمندان مشارکت داشتند و در نمایشگاه جهانی(Universal Exposition) در پاریس در سال ۱۹۰۰ شرکت کرد و کارهای او بلاخره توسط گالریها مورد توجه قرار گرفت.
مجموعه کایلبوت(Caillebotte) که در گالری لوکزامبورگ(Luxembourg Gallery) در پاریس افتتاح شد، دو تابلو از سزان را در خود جای داده بود. گالری ملی(National Gallery) در اوایل سال ۱۹۰۰ در برلین یک منظره نگاری از او را خریداری کرد، هنرمندان جوان او را تحسین کردند. در سال ۱۹۰۱ مائوریس دنی(Maurice Denis) نقاش سمبولیست جوان تابلوی ادای احترام به سزان(Homage à Cézanne) را نقاشی کرد. در آن تابلو هنرمندانی تصویر شدهاند که یکی از تابلوهای طبیعت بیجان سزان را تحسین میکنند.
آخرین دوران زندگی سزان به عنوان حاصل مراقبه شدیدش در تنهایی به اوج شاعرانگی رسیده و به کشف زندگی در طبیعت نایل آمده؛ چیزی که تنها بزرگترین هنرمندان جهان در طول حیات خود به آن دست مییابند. سزان گفته است که منظره در درون من تبدیل به یک انسان و یک موجود متفکر و زنده تبدیل میشود؛ من با نقاشیام یکی میشوم و در یک آشفتگی رنگین کمانی ادغام میشویم.
در اقامت دایم و سکونی که سزان برگزید در منطقه و حومه محل زندگی خود نیروهای زمین شناختی را که در دل سنگها به دام افتاده بود درک میکرد و جریانی نیرومند که در رگهای درختان در چرخش بود را میدید. این مرد بیمار و بد اخلاق که در استودیوی خودمحصور بود با چند ضرب تاش قلم سبک، توانست زندگی را در آخرین تابلو از مجموعه نقاشی کوه سن ویکتور Mont Sainte-Victoire 1898–1902 بدمد و همچنین در تابلوی نماهایی از شاتو نوآ Château-Noir.
در آخر این تابلو از مجموعه بی نظیر حمام کنندهها، موفق شد تا پیکرههای عریان سترگنما را در نگاه ساختاریاش واقعیت با یک منظره درآمیزد. بیماری دیابت که سزان مدتها از آن رنج میبرد شدت گرفت و او سرانجام در حالی که در دشت در حال کار بود مبتلا به سرماخوردگی شدید شد و از پای درآمد.
اگرچه علاقه منتقدان و پذیرش عمومی در دهه آخر فعالیت هنری سزان به سراغش آمد، اما تلاش پیگیر او برای درک منطق ساختار صوری اشیا که در ورای جلوه ظاهر نهفته است همیشه تحسین دوستان و همکارانش را برمیانگیخت.
آرزوی سزان مبنی بر این که آثارش شکلی از آموزش را برای هنرمندان آینده فراهم کند هنگامی برآورده شد که تعدادی از هنرمندان مهم آثار او را خریداری کردند که شامل پل گوگن(Paul Gauguin)، پابلو پیکاسو(Pablo Picasso)، پیر بنار(Pierre Bonnard)، کازیمیر مالویچ(Kazimir Malevich)، هنری ماتیس(Henri Matisse)، و مارسل دوشان(Marcel Duchamp) میشد.
در سال ۱۹۰۷ در پاریس نمایشی از گذشته آثار او که در سالن دوتان(Salon d’Automne) با ۵۶ تابلوی نقاشی برگزار شد تحسین قابلتوجهی را برانگیخت. در همان سال پیکاسو تابلوی دوشیزگان آوینیون را خلق کرد که به وضوح از کار پیشگامانه حمام کنندههای سزان الهام گرفته بود.
در واقع رویکرد عقلانی سزان به موضوعات صوری به ویژه جستجوهای او در خصوص فضا، پایه و اساس کاوشهای بعدی پیکاسو و هنرمندان دیگر با کوبیسم را بنا کرد؛ در عین حال بررسیهای او در خصوص رنگ و ضربه قلم در دهه اول قرن بیستم بر ماتیس و سایر هنرمندان فوویست(Fauve) تاثیر گذاشت.
پس از گذشت سالها، اقبال عمومی نسبت به آثار سزان شکل گرفت؛ چنانکه اولین نویسنده زندگینامه سزان جولیوس مِیِر(Julius Meier-Graef) در ۱۹۰۴ اینگونه عنوان کرد که به جز ونگوگ هیچکس ارادهای قوی تر از سزان در درک زیبایی شناسی نداشت.
سزان اکنون به عنوان مهمترین هنرمندی شناخته میشود که پیشتاز انتزاع صوری در نقاشی قرن بیستم بود؛ چنان که او نوعی از زبان بصری را توسعه داد که بین تحلیل و احساس و بین ساختارگرایی و شاعرانگی تعادل برقرار کرد. پابلو پیکاسو با بیان این که وی پدر همه ما است دقیق ترین و موجز ترین ارزیابی از نقش پل سزان و تاثیر او در نسلهای آینده هنرمندان انجام داد.
نویسنده: رنه هوگ (René Huyghe)
در پایان معرفی پل سزان، وینه چند اثر را از وی به عنوان یکی از بزرگترین پست امپرسیونیستهادر یک آلبوم به نمایش درآورده است.